کد مطلب:316793 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:195

مسجد حضرت اباالفضل
حضرت حجة السلام و المسلمین جناب آقای علی اكبر مهدی پور این جریان را برای مؤلف نقل نموده اند:

در فروردین سال (1373 ه.ش) برای صله ی ارحام عازم بندرعباس بودم، در مسیر بندرعباس با مسجد بسیار باشكوهی به نام مسجد حضرت اباالفضل علیه السلام مصادف شدم كه مسجد بسیار باشكوهی بود و دارای موافق بسیار فراوان بود، مراكز درمانی و ساختمانهای عام المنفعه ای در اطراف مسجد و وقف بر مسجد بود، حتی دو محل پمپ بنزین كه در دو طرف جاده و در مجاورت مسجد بود،با همان كاشیكاریهای مسجد تزیین شده بود، عظمت، جذابیت و عدم هماهنگی آن با بیابانی كه این تأسیسات در آن بنا گردیده بود، موجب شد كه از خدمه ی آن در مورد علت تأسیس آن مسجد با آن همه تشكیلات در وسط بیابان جویا شوم، گفتند كه این مسجد داستان جالبی دارد و آن اینكه:

روزی یكی از رانندگان تریلی از این نقطه عبور كرده، خوابش می برد و ماشین از جاده خارج می شود و در سراشیبی در حالی كه یك طرف تریلی كاملاً از زمین فاصله گرفته بود، راننده از خواب بیدار می شود و خود را در كام مرگ می بیند، یك مرتبه داد می زند: یا اباالفضل العباس.

در همان لحظه مشاهده می كند كه دو دست در فضا ظاهر شد و تریلی را به طرف جاده هل داده، و با كمال تعجب می بیند كه چرخ های



[ صفحه 110]



تریلی به روی زمین برگشت و ماشین به صورت اعجازآمیز به جاده بازگشت و تحت كنترل راننده قرار گرفت.

راننده ی تریلی با دیدن این معجزه باهره از ماشین پیاده می شود و آن نقطه را علامت می گذارد. به موطن خود می رود، اموال منقول و غیر منقول خود را می فروشد و به تأسیس این مسجد و ساختمانهای تابعه اقدام می كند با انتشار این معجزه دیگر رانندگان و افراد خیر نیز به ساختمان آن كمك می كنند تا به صورت آبرومندی این مجتمع بزرگ به نام حضرت اباالفضل علیه السلام در وسط بیابان ساخته می شود.



ساقی ای قربان چشم مست تو

چند چشم میكشان بر دست تو



در فكن آن آب عشرت را به جام

بیش از این مپسند ما را تشنه كام



تا كی آخر راز ما در پرده در؟

ساغری ده زان شراب پرده در



تا برآرند این گدایان سلوك

پای كوبان نعره ی «این الملوك»



دست بر شیدائی از مستی زنند

پا ز مستی بر سر هستی زنند



تا بدانند آن امام خوش خصال

پا چسان هشت اندر آن دارالوصال



در شرابش خون دلها ریخته

در طعامش زهرها آمیخته



[ صفحه 111]



اوفتاده غرق خون، بالای هم

كشتگان راه او در هر قدم



گشته هر تیغی به سویش رهسپر

باز كرده سینه را كاینك سپر



رفته هر تیری سویش، دامن كشان

بر گشوده دیده را، كاینك نشان



نی ز اكبر، نی ز اصغر یاد او

جمله محو خاطر آزاد او



سرخوش از اتمام و انجام امور

شاهد غیبش هما غوش شهود



شعر از عمان سامانی



[ صفحه 112]